شماره ٦٣٤: نک ماه رجب آمد تا ماه عجب بيند

نک ماه رجب آمد تا ماه عجب بيند
وز سوختگان ره گرمي و طلب بيند
گر سجده کنان آيد در امن و امان آيد
ور بي ادبي آرد سيلي و ادب بيند
حکمي که کند يزدان راضي بود و شادان
ور سر کشد از سلطان در حلق کنب بيند
گر درخور عشق آيد خرم چو دمشق آيد
ور دل ندهد دل را ويران چو حلب بيند
گويد چه سبب باشد آن خرم و اين ويران
جان خضري بايد تا جان سبب بيند
آمد شعبان عمدا از بهر برات ما
تا روزي و بي روزي از بخشش رب بيند
ماه رمضان آمد آن بند دهان آمد
زد بر دهن بسته تا لذت لب بيند
آمد قدح روزه بشکست قدح ها را
تا منکر اين عشرت بي باده طرب بيند
سغراق معاني را بر معده خالي زن
معشوقه خلوت را هم چشم عزب بيند
با غره دولت گو هم بگذرد اين نوبت
چون بگذرد اين نوبت هم نوبت تب بيند
نوبت بگذار و رو نوبت زن احمد شو
تا برف وجود تو خورشيد عرب بيند
خامش کن و کمتر گو بسيار کسي گويد
کو جاه و هوا جويد تا نام و لقب بيند