شماره ٦٣٢: عيد آمد و عيد آمد وان بخت سعيد آمد

عيد آمد و عيد آمد وان بخت سعيد آمد
برگير و دهل مي زن کان ماه پديد آمد
عيد آمد اي مجنون غلغل شنو از گردون
کان معتمد سدره از عرش مجيد آمد
عيد آمد ره جويان رقصان و غزل گويان
کان قيصر مه رويان زان قصر مشيد آمد
صد معدن دانايي مجنون شد و سودايي
کان خوبي و زيبايي بي مثل و نديد آمد
زان قدرت پيوستش داوود نبي مستش
تا موم کند دستش گر سنگ و حديد آمد
عيد آمد و ما بي او عيديم بيا تا ما
بر عيد زنيم اين دم کان خوان و ثريد آمد
زو زهر شکر گردد زو ابر قمر گردد
زو تازه و تر گردد هر جا که قديد آمد
برخيز به ميدان رو در حلقه رندان رو
رو جانب مهمان رو کز راه بعيد آمد
غم هاش همه شادي بندش همه آزادي
يک دانه بدو دادي صد باغ مزيد آمد
من بنده آن شرقم در نعمت آن غرقم
جز نعمت پاک او منحوس و پليد آمد
بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن
رو صبر کن از گفتن چون صبر کليد آمد