شماره ٦١٧: چشم از پي آن بايد تا چيز عجب بيند

چشم از پي آن بايد تا چيز عجب بيند
جان از پي آن بايد تا عيش و طرب بيند
سر از پي آن بايد تا مست بتي باشد
پا از پي آن بايد کز يار تعب بيند
عشق از پي آن بايد تا سوي فلک پرد
عقل از پي آن بايد تا علم و ادب بيند
بيرون سبب باشد اسرار و عجايب ها
محجوب بود چشمي کو جمله سبب بيند
عاشق که به صد تهمت بدنام شود اين سو
چون نوبت وصل آيد صد نام و لقب بيند
ارزد که براي حج در ريگ و بيابان ها
با شير شتر سازد يغماي عرب بيند
بر سنگ سيه حاجي زان بوسه زند از دل
کز لعل لب ياري او لذت لب بيند
بر نقد سخن جانا هين سکه مزن ديگر
کان کس که طلب دارد او کان ذهب بيند