شماره ٥٩١: چه بويست اين چه بويست اين مگر آن يار مي آيد

چه بويست اين چه بويست اين مگر آن يار مي آيد
مگر آن يار گل رخسار از آن گلزار مي آيد
شبي يا پرده عودي و يا مشک عبرسودي
و يا يوسف بدين زودي از آن بازار مي آيد
چه نورست اين چه تابست اين چه ماه و آفتابست اين
مگر آن يار خلوت جو ز کوه و غار مي آيد
سبوي مي چه مي جويي دهانش را چه مي بويي
تو پنداري که او چون تو از اين خمار مي آيد
چه نقصان آفتابي را اگر تنها رود در ره
چه نقصان حشمت مه را که بي دستار مي آيد
چه خورد اين دل در آن محفل که همچون مست اندر گل
از آن ميخانه چون مستان چه ناهموار مي آيد
مخسب امشب مخسب امشب قوامش گير و دريابش
که او در حلقه مستان چنين بسيار مي آيد
گلستان مي شود عالم چو سروش مي کند سيران
قيامت مي شود ظاهر چو در اظهار مي آيد
همه چون نقش ديواريم و جنبان مي شويم آن دم
که نور نقش بند ما بر اين ديوار مي آيد
گهي در کوي بيماران چو جالينوس مي گردد
گهي بر شکل بيماران به حيلت زار مي آيد
خمش کردم خمش کردم که اين ديوان شعر من
ز شرم آن پري چهره به استغفار مي آيد