شماره ٥٧٦: دل من چون صدف باشد خيال دوست در باشد

دل من چون صدف باشد خيال دوست در باشد
کنون من هم نمي گنجم کز او اين خانه پر باشد
ز شيريني حديثش شب شکافيدست جان را لب
عجب دارم که مي گويد حديث حق مر باشد
غذاها از برون آيد غذاي عاشق از باطن
برآرد از خود و خايد که عاق چون شتر باشد
سبک رو همچو پريان شو ز جسم خويش عريان شو
مسلم نيست عرياني مر آن کس را که عر باشد
صلاح الدين به صيد آمد همه شيران بود صيدش
غلام او کسي باشد که از دو کون حر باشد