شماره ٥٤٦: هين سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

هين سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وارهد از حد جهان بي حد و اندازه شود
خاک سيه بر سر او کز دم تو تازه نشد
يا همگي رنگ شود يا همه آوازه شود
هر کي شدت حلقه در زود برد حقه زر
خاصه که در باز کني محرم دروازه شود
آب چه دانست که او گوهر گوينده شود
خاک چه دانست که او غمزه غمازه شود
روي کسي سرخ نشد بي مدد لعل لبت
بي تو اگر سرخ بود از اثر غازه شود
ناقه صالح چو ز که زاد يقين گشت مرا
کوه پي مژده تو اشتر جمازه شود
راز نهان دار و خمش ور خمشي تلخ بود
آنچ جگرسوزه بود باز جگرسازه شود