شماره ٥٤١: صرفه مکن صرفه مکن صرفه گدارويي بود

صرفه مکن صرفه مکن صرفه گدارويي بود
در پاکبازان اي پسر فيض و خداخويي بود
خود عاقبت اندر ولا ني بخل ماند ني سخا
اندر سخا هم بي شکي پنهان عوض جويي بود
هست اين سخا چون سير ره وين بخل منزل کردنت
در کشتي نوح آمدي کي وقف و ره پويي بود
حاصل عصاي موسوي عشقست در کون اي روي
عين و عرض در پيش او اشکال جادويي بود
يک سو رو از گرداب تن پيش از دم غرقه شدن
زيرا بقا و خرمي زان سوي شش سويي بود
خود را بيفشان چون شجر از برگ خشک و برگ تر
بي رنگ نيک و رنگ بد توحيد و يک تويي بود
ره رو مگو اين چون بود زيرا ز چون بيرون بود
کي شير را همدم شوي تا در تو آهويي بود
خاموش کاين گفت زبان دارد نشان فرقتي
ور ني چو نان خايد فتي کي وقت نان گويي بود