شماره ٥٤٠: مستي سلامت مي کند پنهان پيامت مي کند

مستي سلامت مي کند پنهان پيامت مي کند
آن کو دلش را برده اي جان هم غلامت مي کند
اي نيست کرده هست را بشنو سلام مست را
مستي که هر دو دست را پابند دامت مي کند
اي آسمان عاشقان اي جان جان عاشقان
حسنت ميان عاشقان نک دوستکامت مي کند
اي چاشني هر لبي وي قبله هر مذهبي
مه پاسباني هر شبي بر گرد بامت مي کند
اي دل چه مستي و خوشي سلطاني و سلطان وشي
با اين دماغ و سرکشي چون عشق رامت مي کند
آن کو ز خاکي جان کند او دود را کيوان کند
اي خاک تن وي دود دل بنگر کدامت مي کند
بستان ز شاه ساقيان سرمست شو چون باقيان
گر نيم مست ناقصي مست تمامت مي کند
از لب سلامت اي احد چون برگ بيرون مي جهد
اندازه لب نيست اين اين لطف عامت مي کند
ماه از غمت دو نيم شد رخساره ها چون سيم شد
قد الف چون جيم شد وين جيم جامت مي کند
در عشق زاري ها نگر وين اشک باري ها نگر
وان پخته کاري ها نگر کان رطل خامت مي کند
اي باده خوش رنگ و بو بنگر که دست جود او
بر جان حلالت مي کند بر تن حرامت مي کند
پس تن نباشم جان شوم جوهر نباشم کان شوم
اي دل مترس از نام بد کو نيک نامت مي کند
بس کن رها کن گفت و گو ني نظم گو ني نثر گو
کان حيله ساز و حيله جو بدو کلامت مي کند