شماره ٥٢٣: اي بي وفا جاني که او بر ذوالوفا عاشق نشد

اي بي وفا جاني که او بر ذوالوفا عاشق نشد
قهر خدا باشد که بر لطف خدا عاشق نشد
چون کرد بر عالم گذر سلطان مازاغ الصبر
نقشي بديد آخر که او بر نقش ها عاشق نشد
جاني کجا باشد که او بر اصل جان مفتون نشد
آهن کجا باشد که بر آهن ربا عاشق نشد
من بر در اين شهر دي بشنيدم از جمع پري
خانه ش بده بادا که او بر شهر ما عاشق نشد
اي واي آن ماهي که او پيوسته بر خشکي فتد
اي واي آن مسي که او بر کيميا عاشق نشد
بسته بود راه اجل نبود خلاصش معتجل
هم عيش را لايق نبد هم مرگ را عاشق نشد