شماره ٥١٢: صبر مرا آينه بيماريست

صبر مرا آينه بيماريست
آينه عاشق غمخواريست
درد نباشد ننمايد صبور
که دل او روشن يا تاريست
آينه جويي ست نشان جمال
که رخم از عيب و کلف عاريست
ور کلفي باشد عاريتيست
قابل داروست و تب افشاريست
آينه رنج ز فرعون دور
کان رخ او رنگي و زنگاريست
چند هزاران سر طفلان بريد
کم ز قضا دردسري ساريست
من در آن خوف ببندم تمام
چون که مرا حکم و شهي جاريست
گفت قضا بر سر و سبلت مخند
کاين قلمي رفته ز جباريست
کور شو امروز که موسي رسيد
در کف او خنجر قهاريست
حلق بکش پيش وي و سر مپيچ
کاين نه زمان فن و مکاريست
سبط که سرشان بشکستي به ظلم
بعد توشان دولت و پاداريست
خار زدي در دل و در ديدشان
اين دمشان نوبت گلزاريست
خلق مرا زهر خورانيده اي
از منشان داد شکرباريست
از تو کشيدند خمار دراز
تا به ابدشان مي و خماريست
هيزم ديک فقرا ظالمست
پخته بدو گردد کو ناريست
دم نزدم زان که دم من سکست
نوبت خاموشي و ستاريست
خامش کن که تا بگويد حبيب
آن سخنان کز همه متواريست