شماره ٤٧١: پيش چنين ماه رو گيج شدن واجبست

پيش چنين ماه رو گيج شدن واجبست
عشرت پروانه را شمع و لگن واجبست
هست ز چنگ غمش گوش مرا کش مکش
هر دمم از چنگ او تن تننن واجبست
دلو دو چشم مرا گر چه که کم نيست آب
مردمک ديده را چاه ذقن واجبست
دلبر چون ماه را هر چه کند مي رسد
عاشق درگاه را خلق حسن واجبست
طره خويش اي نگار خوش به کف من سپار
هر که در اين چه فتاد داد رسن واجبست
عشق که شهر خوشيست اين همه اغيار چيست
حفظ چنين شهر را برج و بدن واجبست
غمزه دزديده را شحنه غم در پيست
روشني ديده را خوب ختن واجبست
عاشق عيسي نه اي بي خور و خر کي زيي
کالبد مرده را گور و کفن واجبست
مريم جان را مخاض برد به نخل و رياض
منقطع درد را نزل وطن واجبست
نزل دل بارکش هست ملاقات خوش
ناقه پرفاقه را شرب و عطن واجبست
لطف کن اي کان قند راه دهانم ببند
اشتر سرمست را بند دهن واجبست