شماره ٤٦٣: هر نفس آواز عشق مي رسد از چپ و راست

هر نفس آواز عشق مي رسد از چپ و راست
ما به فلک مي رويم عزم تماشا که راست
ما به فلک بوده ايم يار ملک بوده ايم
باز همان جا رويم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتريم وز ملک افزونتريم
زين دو چرا نگذريم منزل ما کبرياست
گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
بر چه فرود آمديت بار کنيد اين چه جاست
بخت جوان يار ما دادن جان کار ما
قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست
از مه او مه شکافت ديدن او برنتافت
ماه چنان بخت يافت او که کمينه گداست
بوي خوش اين نسيم از شکن زلف اوست
شعشعه اين خيال زان رخ چون والضحاست
در دل ما درنگر هر دم شق قمر
کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست
خلق چو مرغابيان زاده ز درياي جان
کي کند اين جا مقام مرغ کز آن بحر خاست
بلک به دريا دريم جمله در او حاضريم
ور نه ز درياي دل موج پياپي چراست
آمد موج الست کشتي قالب ببست
باز چو کشتي شکست نوبت وصل و لقاست