شماره ٤٥٣: بد دوش بي تو تيره شب و روشني نداشت

بد دوش بي تو تيره شب و روشني نداشت
شمع و سماع و مجلس ما چاشني نداشت
شب در شکنجه بودم و جرمي نرفته بود
در حبس بود اين دل و دل دادني نداشت
اي آنک ايمنست جهان در پناه تو
مه نيز بي لقاي تو شب ايمني نداشت
کبر و مني خلق حجاب تو مي شود
در سايه بود از تو کسي کو مني نداشت
دل در کف تو از تو وليکن ز شرم تو
سيماب وار بر کف تو ساکني نداشت