شماره ٤٠٣: گر تو پنداري به حسن تو نگاري هست نيست

گر تو پنداري به حسن تو نگاري هست نيست
ور تو پنداري مرا بي تو قراري هست نيست
ور تو گويي چرخ مي گردد به کار نيک و بد
چرخ را جز خدمت خاک تو کاري هست نيست
سال ها شد که بيرون درت چون حلقه ايم
بر در تو حلقه بودن هيچ عاري هست نيست
بر در انديشه ترسان گشته ايم از هر خيال
خواجه را اين جا خيالي هست آري هست نيست
اي دل جاسوس من در پيش کيکاووس من
جز صلاح الدين ز دل ها هوشياري هست نيست