شماره ٣٩٣: جمع باشيد اي حريفان زانک وقت خواب نيست

جمع باشيد اي حريفان زانک وقت خواب نيست
هر حريفي کو بخسبد والله از اصحاب نيست
روي بستان را نبيند راه بستان گم کند
هر که او گردان و نالان شيوه دولاب نيست
اي بجسته کام دل اندر جهان آب و گل
مي دواني سوي آن جو کاندر آن جو آب نيست
ز آسمان دل برآ ماها و شب را روز کن
تا نگويد شب روي کامشب شب مهتاب نيست
بي خبر بادا دل من از مکان و کان او
گر دلم لرزان ز عشقش چون دل سيماب نيست