شماره ٣٧٨: اي گشته ز شاه عشق شهمات

اي گشته ز شاه عشق شهمات
در خشم مباش و در مکافات
در باغ فنا درآ و بنگر
در جان بقاي خويش جنات
چون پيشترک روي تو از خود
بيني ز وراي اين سماوات
سلطان حقايق و معاني
وز نور قديم چتر و رايات
چون گشت عيان مجو کرامت
کز بهر نشان بود کرامات
تا ساحل بحر سيل پيداست
چون غرقه شود کجاست هيهات
ما مات تويم شمس تبريز
صد خدمت و صد سلام از مات