شماره ٣٦٦: دود دل ما نشان سوداست

دود دل ما نشان سوداست
وان دود که از دلست پيداست
هر موج که مي زند دل از خون
آن دل نبود مگر که درياست
بيگانه شدند آشنايان
دل نيز به دشمني چه برخاست
هر سوي که عشق رخت بنهاد
هر جا که ملامت ست آن جاست
ما نگريزيم از اين ملامت
زيرا که قديم خانه ماست
در عشق حسد برند شاهان
زان روي که عشق شمع دل هاست
پا بر سر چرخ هفتمين نه
کاين عشق به حجره هاي بالاست
هشيار مباش زان که هشيار
در مجلس عشق سخت رسواست
ميري مطلب که مير مجلس
گر چشم ببسته ست بيناست
اين عشق هنوز زير چادر
اين گرد سياه بين که برخاست
هر چند که زير هفت پرده ست
پيداست که سخت خوب و زيباست
شب خيز کنيد اي حريفان
شمعست و شراب و يار تنهاست