شماره ٣٦٢: دو چشم آهوانش شيرگيرست

دو چشم آهوانش شيرگيرست
کز او بر من روان باران تيرست
کمان ابروان و تير مژگان
گواهانند کو بر جان اميرست
چو زلف درهمش درهم از آنم
که بوي او به از مشک و عبيرست
در آن زلفين از آن مي پيچد اين جان
که دل زنجير زلفش را اسيرست
مگو آن سرو ما را تو نظيري
که ماه ما به خوبي بي نظيرست
بيندازم من اين سر را به پيشش
اگر چه سر به پيش او حقيرست
خيال روي شه را سجده مي کن
خيال شه حقيقت را وزيرست