شماره ٣٥٢: چو با ما يار ما امروز جفتست

چو با ما يار ما امروز جفتست
بگويم آنچ هرگز کس نگفته ست
همه مستند اين جا محرمانند
مينديش از کسي غماز خفته ست
خزان خفت و بهاران گشت بيدار
نمي بيني درخت و گل شکفته ست
اگر يک روز باقي باشد از دي
زمين لب بسته است و گل نهفته ست
هلا در خواب کن اوباش تن را
که گوهرهاي جاني جمله سفته ست
خمش کن زردهي زان در نيابي
وگر محرم شوي بستان که مفتست