شماره ٢٤٠: تو جان و جهاني کريما مرا

تو جان و جهاني کريما مرا
چه جان و جهان از کجا تا کجا
که جان خود چه باشد بر عاشقان
جهان خود چه باشد بر اوليا
نه بر پشت گاويست جمله زمين
که در مرغزار تو دارد چرا
در آن کارواني که کل زمين
يکي گاوبارست و تو ره نما
در انبار فضل تو بس دانه هاست
که آن نشکند زير هفت آسيا
تو در چشم نقاش و پنهان ز چشم
زهي چشم بند و زهي سيميا
تو را عالمي غير هجده هزار
زهي کيميا و زهي کبريا
يکي بيت ديگر بر اين قافيه
بگويم بلي وام دارم تو را
که نگزارد اين وام را جز فقير
که فقرست درياي در وفا
غني از بخيلي غني مانده ست
فقير از سخاوت فقير از سخا