شماره ٢٣٩: کراني ندارد بيابان ما

کراني ندارد بيابان ما
قراري ندارد دل و جان ما
جهان در جهان نقش و صورت گرفت
کدامست از اين نقش ها آن ما
چو در ره ببيني بريده سري
که غلطان رود سوي ميدان ما
از او پرس از او پرس اسرار ما
کز او بشنوي سر پنهان ما
چه بودي که يک گوش پيدا شدي
حريف زبان هاي مرغان ما
چه بودي که يک مرغ پران شدي
برو طوق سر سليمان ما
چه گويم چه دانم که اين داستان
فزونست از حد و امکان ما
چگونه زنم دم که هر دم به دم
پريشانترست اين پريشان ما
چه کبکان و بازان ستان مي پرند
ميان هواي کهستان ما
ميان هوايي که هفتم هواست
که بر اوج آنست ايوان ما
از اين داستان بگذر از من مپرس
که درهم شکستست دستان ما
صلاح الحق و دين نمايد تو را
جمال شهنشاه و سلطان ما