شماره ٢٢٩: شراب داد خدا مر مرا تو را سرکا

شراب داد خدا مر مرا تو را سرکا
چو قسمتست چه جنگست مر مرا و تو را
شراب آن گل است و خمار حصه خار
شناسد او همه را و سزا دهد به سزا
شکر ز بهر دل تو ترش نخواهد شد
که هست جا و مقام شکر دل حلوا
تو را چو نوحه گري داد نوحه اي مي کن
مرا چو مطرب خود کرد دردمم سرنا
شکر شکر چه بخندد به روي من دلدار
به روي او نگرم وارهم ز رو و ريا
اگر بدست ترش شکري تو از من نيز
طمع کن اي ترش ار نه محال را مفزا
وگر گريست به عالم گلي که تا من نيز
بگريم و بکنم نوحه اي چو آن گل ها
حقم نداد غمي جز که قافيه طلبي
ز بهر شعر و از آن هم خلاص داد مرا
بگير و پاره کن اين شعر را چو شعر کهن
که فارغست معاني ز حرف و باد و هوا