شماره ٢٠٦: اي همه خوبي تو را پس تو کرايي که را

اي همه خوبي تو را پس تو کرايي که را
اي گل در باغ ما پس تو کجايي کجا
سوسن با صد زبان از تو نشانم نداد
گفت رو از من مجو غير دعا و ثنا
از کف تو اي قمر باغ دهان پرشکر
وز کف تو بي خبر با همه برگ و نوا
سرو اگر سر کشيد در قد تو کي رسيد
نرگس اگر چشم داشت هيچ نديد او تو را
مرغ اگر خطبه خواند شاخ اگر گل فشاند
سبزه اگر تيز راند هيچ ندارد دوا
شرب گل از ابر بود شرب دل از صبر بود
ابر حريف گياه صبر حريف صبا
هر طرفي صف زده مردم و ديو و دده
ليک در اين ميکده پاي ندارند پا
هر طرفي ام بجو هر چه بخواهي بگو
ره نبري تار مو تا ننمايم هدي
گرم شود روي آب از تپش آفتاب
باز همش آفتاب برکشد اندر علا
بربردش خرد خرد تا که نداني چه برد
صاف بدزدد ز درد شعشعه دلربا
زين سخن بوالعجب بستم من هر دو لب
ليک فلک جمله شب مي زندت الصلا