شماره ٢٠٠: نام شتر به ترکي چه بود بگو دوا

نام شتر به ترکي چه بود بگو دوا
نام بچه ش چه باشد او خود پيش دوا
ما زاده قضا و قضا مادر همه ست
چون کودکان دوان شده ايم از پي قضا
ما شير از او خوريم و همه در پيش پريم
گر شرق و غرب تازد ور جانب سما
طبل سفر ز دست قدم در سفر نهيم
در حفظ و در حمايت و در عصمت خدا
در شهر و در بيابان همراه آن مهيم
اي جان غلام و بنده آن ماه خوش لقا
آن جاست شهر کان شه ارواح مي کشد
آن جاست خان و مان که بگويد خدا بيا
کوته شود بيابان چون قبله او بود
پيش و سپس چمن بود و سرو دلربا
کوهي که در ره آيد هم پشت خم دهد
کاي قاصدان معدن اجلال مرحبا
همچون حرير نرم شود سنگلاخ راه
چون او بود قلاوز آن راه و پيشوا
ما سايه وار در پي آن مه دوان شديم
اي دوستان همدل و همراه الصلا
دل را رفيق ما کند آن کس که عذر هست
زيرا که دل سبک بود و چست و تيزپا
دل مصر مي رود که به کشتيش وهم نيست
دل مکه مي رود که نجويد مهاره را
از لنگي تنست و ز چالاکي دلست
کز تن نجست حق و ز دل جست آن وفا
اما کجاست آن تن همرنگ جان شده
آب و گلي شده ست بر ارواح پادشا
ارواح خيره مانده که اين شوره خاک بين
از حد ما گذشت و ملک گشت و مقتدا
چه جاي مقتدا که بدان جا که او رسيد
گر پا نهيم پيش بسوزيم در شقا
اين در گمان نبود در او طعن مي زديم
در هيچ آدمي منگر خوار اي کيا
ما همچو آب در گل و ريحان روان شويم
تا خاک هاي تشنه ز ما بر دهد گيا
بي دست و پاست خاک جگرگرم بهر آب
زين رو دوان دوان رود آن آب جوي ها
پستان آب مي خلد ايرا که دايه اوست
طفل نبات را طلبد دايه جا به جا
ما را ز شهر روح چنين جذب ها کشيد
در صد هزار منزل تا عالم فنا
باز از جهان روح رسولان همي رسند
پنهان و آشکار بازآ به اقربا
ياران نو گرفتي و ما را گذاشتي
ما بي تو ناخوشيم اگر تو خوشي ز ما
اي خواجه اين ملالت تو ز آه اقرباست
با هر کي جفت گردي آنت کند جدا
خاموش کن که همت ايشان پي توست
تأثير همت ست تصاريف ابتلا