شماره ١١٤: اندر دل ما تويي نگارا

اندر دل ما تويي نگارا
غير تو کلوخ و سنگ خارا
هر عاشق شاهدي گزيدست
ما جز تو نديده ايم يارا
گر غير تو ماه باشد اي جان
بر غير تو نيست رشک ما را
اي خلق حديث او مگوييد
باقي همه شاهدان شما را
بر نقش فنا چه عشق بازد
آن کس که بديد کبريا را
بر غير خدا حسد نيارد
آن کس که گمان برد خدا را
گر رشک و حسد بري برو بر
کين رشک بدست انبيا را
چون رفت بر آسمان چارم
عيسي چه کند کليسيا را
بوبکر و عمر به جان گزيدند
عثمان و علي مرتضا را
شمس تبريز جو روان کن
گردان کن سنگ آسيا را