شماره ٨١: اي ساقي جان پر کن آن ساغر پيشين را

اي ساقي جان پر کن آن ساغر پيشين را
آن راه زن دل را آن راه بر دين را
زان مي که ز دل خيزد با روح درآميزد
مخمور کند جوشش مر چشم خدابين را
آن باده انگوري مر امت عيسي را
و اين باده منصوري مر امت ياسين را
خم ها است از آن باده خم ها است از اين باده
تا نشکني آن خم را هرگز نچشي اين را
آن باده بجز يک دم دل را نکند بي غم
هرگز نکشد غم را هرگز نکند کين را
يک قطره از اين ساغر کار تو کند چون زر
جانم به فدا باشد اين ساغر زرين را
اين حالت اگر باشد اغلب به سحر باشد
آن را که براندازد او بستر و بالين را
زنهار که يار بد از وسوسه نفريبد
تا نشکني از سستي مر عهد سلاطين را
گر زخم خوري بر رو رو زخم دگر مي جو
رستم چه کند در صف دسته گل و نسرين را