شماره ٥٣: عشق تو آورد قدح پر ز بلاها

عشق تو آورد قدح پر ز بلاها
گفتم مي مي نخورم پيش تو شاها
داد مي معرفتش آن شکرستان
مست شدم برد مرا تا به کجاها
از طرفي روح امين آمد پنهان
پيش دويدم که ببين کار و کياها
گفتم اي سر خدا روي نهان کن
شکر خدا کرد و ثنا گفت دعاها
گفتم خود آن نشود عاشق پنهان
چيست که آن پرده شود پيش صفاها
عشق چو خون خواره شود واي از او واي
کوه احد پاره شود خاصه چو ماها
شاد دمي کان شه من آيد خندان
باز گشايد به کرم بند قباها
گويد افسرده شدي بي نظر ما
پيشتر آ تا بزند بر تو هواها
گويد کان لطف تو کو اي همه خوبي
بنده خود را بنما بندگشاها
گويد ني تازه شوي هيچ مخور غم
تازه تر از نرگس و گل وقت صباها
گويم اي داده دوا هر دو جهان را
نيست مرا جز لب تو جان دواها
ميوه هر شاخ و شجر هست گوايش
روي چو زر و اشک مرا هست گواها