شماره ٥١: گر تو ملولي اي پدر جانب يار من بيا

گر تو ملولي اي پدر جانب يار من بيا
تا که بهار جان ها تازه کند دل تو را
بوي سلام يار من لخلخه بهار من
باغ و گل و ثمار من آرد سوي جان صبا
مستي و طرفه مستيي هستي و طرفه هستيي
ملک و درازدستيي نعره زنان که الصلا
پاي بکوب و دست زن دست در آن دو شست زن
پيش دو نرگس خوشش کشته نگر دل مرا
زنده به عشق سرکشم بيني جان چرا کشم
پهلوي يار خود خوشم ياوه چرا روم چرا
جان چو سوي وطن رود آب به جوي من رود
تا سوي گولخن رود طبع خسيس ژاژخا
ديدن خسرو زمن شعشعه عقار من
سخت خوش است اين وطن مي نروم از اين سرا
جان طرب پرست ما عقل خراب مست ما
ساغر جان به دست ما سخت خوش است اي خدا
هوش برفت گو برو جايزه گو بشو گرو
روز شدشت گو بشو بي شب و روز تو بيا
مست رود نگار من در بر و در کنار من
هيچ مگو که يار من باکرمست و باوفا
آمد جان جان من کوري دشمنان من
رونق گلستان من زينت روضه رضا