شماره ٤٠: طوق جنون سلسله شد باز مکن سلسله را

طوق جنون سلسله شد باز مکن سلسله را
لابه گري مي کنمت راه تو زن قافله را
مست و خوش و شاد توام حامله داد توام
حامله گر بار نهد جرم منه حامله را
هيچ فلک دفع کند از سر خود دور سفر
هيچ زمين دفع کند از تن خود زلزله را
مي کشد آن شه رقمي دل به کفش چون قلمي
تازه کن اسلام دمي خواجه رها کن گله را
آنچ کند شاه جفا آبله دان بر کف شه
آنک بيابد کف شه بوسه دهد آبله را
همچو کتابيست جهان جامع احکام نهان
جان تو سردفتر آن فهم کن اين مسئله را
شاد همي باش و ترش آب بگردان و خمش
باز کن از گردن خر مشغله زنگله را