شماره ٢٨: اي شاه جسم و جان ما خندان کن دندان ما

اي شاه جسم و جان ما خندان کن دندان ما
سرمه کش چشمان ما اي چشم جان را توتيا
اي مه ز اجلالت خجل عشقت ز خون ما بحل
چون ديدمت مي گفت دل جاء القضا جاء القضا
ما گوي سرگردان تو اندر خم چوگان تو
گه خوانيش سوي طرب گه رانيش سوي بلا
گه جانب خوابش کشي گه سوي اسبابش کشي
گه جانب شهر بقا گه جانب دشت فنا
گه شکر آن مولي کند گه آه واويلي کند
گه خدمت ليلي کند گه مست و مجنون خدا
جان را تو پيدا کرده اي مجنون و شيدا کرده اي
گه عاشق کنج خلا گه عاشق رو و ريا
گه قصد تاج زر کند گه خاک ها بر سر کند
گه خويش را قيصر کند گه دلق پوشد چون گدا
طرفه درخت آمد کز او گه سيب رويد گه کدو
گه زهر رويد گه شکر گه درد رويد گه دوا
جويي عجايب کاندرون گه آب راني گاه خون
گه باده هاي لعل گون گه شير و گه شهد شفا
گه علم بر دل برتند گه دانش از دل برکند
گه فضل ها حاصل کند گه جمله را روبد بلا
روزي محمدبک شود روزي پلنگ و سگ شود
گه دشمن بدرگ شود گه والدين و اقربا
گه خار گردد گاه گل گه سرکه گردد گاه مل
گاهي دهلزن گه دهل تا مي خورد زخم عصا
گه عاشق اين پنج و شش گه طالب جان هاي خوش
اين سوش کش آن سوش کش چون اشتري گم کرده جا
گاهي چو چه کن پست رو مانند قارون سوي گو
گه چون مسيح و کشت نو بالاروان سوي علا
تا فضل تو راهش دهد وز شيد و تلوين وارهد
شياد ما شيدا شود يک رنگ چون شمس الضحي
چون ماهيان بحرش سکن بحرش بود باغ و وطن
بحرش بود گور و کفن جز بحر را داند وبا
زين رنگ ها مفرد شود در خنب عيسي دررود
در صبغه الله رو نهد تا يفعل الله ما يشا
رست از وقاحت وز حيا وز دور وز نقلان جا
رست از برو رست از بيا چون سنگ زير آسيا
انا فتحنا بابکم لا تهجروا اصحابکم
نلحق بکم اعقابکم هذا مکافات الولا
انا شددنا جنبکم انا غفرنا ذنبکم
مما شکرتم ربکم و الشکر جرار الرضا
مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
باب البيان مغلق قل صمتنا اولي بنا