شماره ١٣: اي باد بي آرام ما با گل بگو پيغام ما

اي باد بي آرام ما با گل بگو پيغام ما
کاي گل گريز اندر شکر چون گشتي از گلشن جدا
اي گل ز اصل شکري تو با شکر لايقتري
شکر خوش و گل هم خوش و از هر دو شيرينتر وفا
رخ بر رخ شکر بنه لذت بگير و بو بده
در دولت شکر بجه از تلخي جور فنا
اکنون که گشتي گلشکر قوت دلي نور نظر
از گل برآ بر دل گذر آن از کجا اين از کجا
با خار بودي همنشين چون عقل با جاني قرين
بر آسمان رو از زمين منزل به منزل تا لقا
در سر خلقان مي روي در راه پنهان مي روي
بستان به بستان مي روي آن جا که خيزد نقش ها
اي گل تو مرغ نادري برعکس مرغان مي پري
کامد پيامت زان سري پرها بنه بي پر بيا
اي گل تو اين ها ديده اي زان بر جهان خنديده اي
زان جامه ها بدريده اي اي کربز لعلين قبا
گل هاي پار از آسمان نعره زنان در گلستان
کاي هر که خواهد نردبان تا جان سپارد در بلا
هين از ترشح زين طبق بگذر تو بي ره چون عرق
از شيشه گلابگر چون روح از آن جام سما
اي مقبل و ميمون شما با چهره گلگون شما
بوديم ما همچون شما ما روح گشتيم الصلا
از گلشکر مقصود ما لطف حقست و بود ما
اي بود ما آهن صفت وي لطف حق آهن ربا
آهن خرد آيينه گر بر وي نهد زخم شرر
ما را نمي خواهد مگر خواهم شما را بي شما
هان اي دل مشکين سخن پايان ندارد اين سخن
با کس نيارم گفت من آن ها که مي گويي مرا
اي شمس تبريزي بگو سر شهان شاه خو
بي حرف و صوت و رنگ و بو بي شمس کي تابد ضيا