شماره ١٦٠: دل و دين و عقل و هوشم همه را بر آب دادي

دل و دين و عقل و هوشم همه را بر آب دادي
ز کدام باده ساقي بمن خراب دادي
چه دل و چه دين و ايمان همه گشت رخنه رخنه
مژه هاي شوخ خود را چه بغمزه آب دادي
دل عالمي ز جا شد چه نقاب برگشودي
دو جهان بهم برآمد چه بزلف تاب دادي
در خرمي گشودي چه جمال خود نمودي
ره درد و غم ببستي چه شراب ناب دادي
ز دو چشم نيم مستت مي ناب عاشقان را
ز لب و جوي جبينت شکر و گلاب دادي
همه کس نصيب خود را برد از زکوة حسنت
بمن فقير و مسکين غم بي حساب دادي
همه سر خوش از وصالت من حسرت و خيالت
همه را شراب دادي و مرا سراب دادي
ز لب شکر فروشت دل (فيض) خواست کامي
نه اجابتي نمودي نه مرا جواب دادي