شماره ١٢٩: ندهي اگر باو دل بچه آرميده باشي

ندهي اگر باو دل بچه آرميده باشي
نگزيني ار غم او چه غمي گزيده باشي
نظري نهان بيفکن مگرش عيان به بيني
گرش از جهان نبيني ز جهان چه ديده باشي
سوي او چه نيست چشمت چه درآيدت بديده
سوي او چه نيست گوشت چه سخن شنيده باشي
غم او چه در نهان است بگشا دلي ز عالم
نچشيده ذوق عشقي چه خوشي چشيده باشي
نکشيده درد عشقي نچشيده زهر هجري
تو نديده وصالي بجهان چه ديده باشي
نبود چه بيم هجرت نه دلي نه ديده داري
نبود اميد وصلت بچه آرميده باشي
نمک دهان چه داني شکر لبان چه داني
مگر از لب و دهانش سخني شنيده باشي
نبري رهي بسر ظلمات آب حيوان
مگرش دميده بر لب خط سبز ديده باشي
دل مضطرب نداري خبري ز حال (فيضت)
مگر از غم نگاري ستمي کشيده باشي