شماره ١١٩: ميکشي ما را بزاري هر چه خواهي ميکني

ميکشي ما را بزاري هر چه خواهي ميکني
اختيار ما تو داري هر چه مي خواهي ميکني
با همه سوز درون در ره ميان خاک و خون
ميکشي ما را بخواري هر چه خواهي ميکني
بر سر ما صد بلا در هر نفس مي آوري
گه بري دل گاه آري هر چه خواهي ميکني
گاه جان ميبخشي و گاهي دل از ما ميبري
کس نداند در چه کاري هر چه خواهي ميکني
جان ما از تست جانا و دل ما هم ز تست
هر دو را اي جان تو داري هر چه خواهي ميکني
داغ بر دل مينهي آتش بجان مي افکني
هر دو را انواع ياري هر چه خواهي ميکني
نقش ما الواح ما ارواح ما در دست تست
هر چه خواهي مينگاري هر چه خواهي ميکني
پيش چوگان غمت ما گوي دل افکنده ايم
تو در اين ميدان سواري هر چه خواهي ميکني
افکني از دست گاه و گاه برگيري ز راه
ميزني گه زخم کاري هر چه خواهي ميکني
افکني، راني، زني، از پيش خود دورم کني
باز پيش خويشم آري هر چه خواهي ميکني
گيري و داري و بخشائي و بخشي سر دهي
يا بجلادم سپاري هر چه خواهي ميکني
ميپزي چون خام بيني سوزي ار شد نيم پخت
با دلم از پخته کاري هر چه خواهي ميکني
دورم از خود افکني و نام غمخواري کني
حق ياري ميگذاري هر چه خواهي ميکني
گه بهجران مبتلا گاهي بحرمانم اسير
رحم بر ضعفم نياري هر چه خواهي ميکني
ميکني ديوانه گاهي سر بصحرا ميدهي
ميدهي گه هوشياري هر چه خواهي ميکني
در محيط عشق خونخوار خودم افکنده
گه بتک گه بر سر آري هر چه خواهي ميکني
گه گدازي گه نوازي گاه سوز و گاه ساز
گه عزيزي گاه خواري هر چه خواهي ميکني
گه در اوج عصمتم گه در حضيض شر و شور
گاه داري گه گدازي هر چه خواهي ميکني
گه پريشان گه پشيمان گه گرانم گه سبک
گاه خواري گاه ياري هر چه خواهي ميکني
گاه ميپوشي و گاهي پرده ما ميدري
خويشتن را پرده داري هر چه خواهي ميکني
(فيض) را در تابه سوداي خود افکنده اي
داريش در بيقراري هر چه خواهي ميکني