شماره ١٠٧: اي که درد مرا دوا کردي

اي که درد مرا دوا کردي
وعده قتل را وفا کردي
تير بر دل زدي و بر جان خورد
شد صواب آنچه را خطا کردي
دل ربودي و جان فداي تو شد
هر دو کارم بمدعا کردي
کردي از خرميم بيگانه
باغم و دردم آشنا کردي
غمزه ات کرد رخنه در دل من
در دل من بغمزه جا کردي
يک نگاهت مرا ز من بستد
مي ندانم دگر چها کردي
(فيض) را سوختي در آتش عشق
بود و هميش را فنا کردي