شماره ٨٥: چه شود گر تو شوي جان کسي

چه شود گر تو شوي جان کسي
شبکي سرزده مهمان کسي
پيشت آرد زدل و جان خاني
بپذيري بکرم خوان کسي
دل و جان ار دل و جان آرد پيش
اي فداي تو دل و جان کسي
همه جانها بفداي تو شود
که تو هم جاني و جانان کسي
گر ملامت کندم واعظ شهر
دل من نيست بفرمان کسي
سخني رفت ز خوبي گفتم
آيتي آمده در شأن کسي
ظلمت زلف تو کفر است و ضلال
نور رخسار تو ايمان کسي
خال و خط تو و روي چو مهت
آيت و سورت و قرآن کسي
ميکند (فيض) نثارت چه شود
بپذيري بکرم جان کسي