شماره ٢٦: جامي لبالب بايدت لب بر لب ساقي بده

جامي لبالب بايدت لب بر لب ساقي بده
زان باده باقي بکش وين باقي جان را بده
اي ساقي مه روي من بهر حيات نوي من
هم برقع از رخ برفکن هم از جبين بگشا گره
گويند در جنت بود از بهر زاهد ميوه ها
ما و زنخدان نگار اين سيب ما زان ميوه به
عاليست سيب تو بسي کي ميرسد دست کسي
غاليست نرخ اين متاع قيمت مکن منت به
رحم آر بر بيچاره از خان و مان آواره
اي منبع لطف و کرم از وصل خود کامش بده
تا چند گردم دربدر تا چند پويم کو بکو
گيرم سراغت شهر شهر جويم نشانت ده بده
اي (فيض) بس کن زين نفير گر وصل ميخواهي بمير
اين کار را آسان مگير يا جان دگر چيزي بده