شماره ٧٩٥: اي عاقلان ديوانه ام زنجير زلف يار کو

اي عاقلان ديوانه ام زنجير زلف يار کو
بر شعلهاي شوق دل پروانه ام دلدار کو
دل مست او جان مست او تن هم سراپا موبمو
در جمله ذرات من يکذره هشيار کو
دل رفت جان هم ميرود روح روان هم ميرود
جانانه را آگه کنيد آن دلبر غمخوار کو
دل بستم اندر زلف او واعظ ز دستم دست شو
کافر شدم کافر شدم زنار کو زنار کو
قربانيم قربانيم عيد وصال او کجاست
مشتاق جان افشانيم آن غمزه خونخوار کو
گيرم براندازي نقاب بنمائي آن رخ بي حجاب
ليکن سرت گردم مرا يارائي ديدار کو
گفتم که چون بينم ترا شرح غم دل سر کنم
آن دم که بينم روي او آن طاقت گفتار کو
شب با خيال زلف تو کي خواب آيد (فيض) را
در خواب هم کي بينمت آن دولت بيدار کو