شماره ٧٩٣: اي که درد مرا توئي درمان

اي که درد مرا توئي درمان
اي که راه مرا توئي پايان
کمر خدمتت بدل بستم
هر چه گوئي بجان برم فرمان
داده ام تن بخدمت تو بدل
داده ام دل بطاعت تو بجان
هر چه خواهي بيار بر سر من
يکدمم از درت وليک مران
بخيال تو زنده است اين سر
بهواي تو زنده است اين جان
گرنه در سر خيال تست مقيم
ورنه در جان هواي تست روان
نيستم من بجز تن بي سر
نيستم غير قالب بي جان
يکدم ار وصل تو دهد دستم
ميدهم در بهاش جان و جهان
نه جهان خواهم و نه جان جانا
هم جهان (فيض) را توئي هم جان