شماره ٧٨٢: در حريم قدس جان را نيست بار از ننگ تن

در حريم قدس جان را نيست بار از ننگ تن
ننگ تن يارب بيفکن از روان پاک من
بخيه تا کي بر تن بر حيف خود خواهيم زد
کي بود کز دوش جان افتاده باشد بار تن
ني غلط کردم که بي تن جان نمييايد کمال
چند روزي بهر جان بايد کشيدن رنج تن
گر نبودي تن چسان جان علم و فضل اندوختي
گر نبودي تن چسان جان در جنان کردي وطن
آلتي جان را بود ناچار در کسب و کمال
آلت کسب کمال جانست سر تا پاي تن
مرکب جانست تن در راه صعب آخرت
در سفر ناچار باشد پاس مرکب داشتن
گرچه جان آسوده بود از جور تن پيش از سفر
ليک در وي بود پنهان عجب و لاف ما و من
خاکساري ديد و عجز و محنت و رنج و شکيب
شد تمام و پخته و دانا و بينا ممتحن
باز در جاي قديم خويش مي گيرد قرار
رسته از آزار تن خالص ز لاف ما و من
ميشود قربان جان ما تن ما عاقبت
(فيض) چندي صبر کن بر رنج تن اي جان من