شماره ٧٧٩: غم پنهان سمر شد چون کنم چون

غم پنهان سمر شد چون کنم چون
محبت پرده در شد شد چون کنم چون
بگردابي فرو شد پاي دل را
که آب از سر بدر شد چون کنم چون
خوش آنروزي که دل در دست من بود
دل از دستم بدر شد چون کنم چون
بجنبانيد تا زنجير زلفش
جنونم بيشتر شد چون کنم چون
ندارد در دلش تأثير فرياد
فغانم بي اثر شد چون کنم چون
چسان اميد بهبودي توان داشت
که کار از بد بتر شد چون کنم چون
فتاده بر دلها بلي (فيض)
گداي دربدر شد چون کنم چون