شماره ٧٥٩: اي بت خوش لقا بيا چشم نزار من به بين

اي بت خوش لقا بيا چشم نزار من به بين
کلبه من دمي درا ناله زار من به بين
خون چکدم ز ديدها بر رخ زرد جابجا
سوي من آ بعزم سير نقش و نگار من به بين
شد همگي ز غصه خون از ره ديده شد برون
غرقه بخون دل شدم جيب و کنار من به بين
عشق ز ديده برد خواب از دل و جان گرفت تاب
در جگرم نماند آب رونق کار من به بين
داغ غم تو مي برم بر سر تربتم بيا
شعله داغ غم نگر شمع مرا ز من به بين
(فيض) چو شکوه ميکند با دل او چه کرده
آينه کن ز کار خود صورت کار من به بين
هيچ وفا نمي کند غير جفا نمي کند
روي بما نمي کند لطف نگار من به بين