شماره ٧٢٨: چشم جان را ضياست اين ديوان

چشم جان را ضياست اين ديوان
گل باغ خداست اين ديوان
رنگ جانان و بوي جان دارد
گلستان اين لقاست اين ديوان
دل و جانرا دهد حيات ابد
نوش آب بقاست اين ديوان
اهل دل زين قدح قدح نوشند
شربت جانفزاست اين ديوان
در معانيش حق توان ديدن
آينه حق نماست اين ديوان
کل اسرار اندرو بسيار
چمن دلگشاست اين ديوان
الصلا طالبان راه خدا
سوي حق رهنماست اين ديوان
مژده باد اهل درد را بدوا
دردها را دواست اين ديوان
هر که دارد هواي مستي حق
مي صاف خداست اين ديوان
ميرساند بمنزل مقصود
سالکان را سزاست اين ديوان
صاحب قال راست علم رسوم
صاحب حال راست اين ديوان
آب حيوان خضر در ظلمات
آب حيوان ماست اين ديوان
ميکشد سوي عشق و عشق بحق
معدن جذبهاست اين ديوان
اي که پيمان ننگ و ناموسي
اين مرض را شفاست اين ديوان
روز و شب ورد جان و دل کن (فيض)
حمد و شکر خداست اين ديوان