شماره ٧١٨: شور درياي حقايق ز آب چشم ما ببين

شور درياي حقايق ز آب چشم ما ببين
در و لعل خون دل در قعر اين دريا ببين
ديده دريا سينه صحرا کرده ام از فيض عشق
سوي من افکن نظر دريا ببين صحرا ببين
شورش دريا نه بيني تا نظر بر گل کني
روي در صحراي دل کن شورش صحرا ببين
اي که ميخواهي بداني شور مجنون از کجاست
جانب حي رو نمکدان لب ليلا ببين
عشق اگر پيدا شود معشوق سازد رو نهان
عشق را پنهان بود زو حسن را پيدا ببين
اي که مي خواهي بهشت عدن در دنيا به نقد
عاشقي کن خويشتن را جنت المأوا ببين
گر تو ميخواهي که واقف گردي از اسرار غيب
لوح دل را صيقلي کن پس عجايبها ببين
گر تو خواهي معني ايمان به بيني عشق ورز
يا بيا سيماي ايمان بر جبين ما ببين
سالها خون خورده ام تا دين بدست آورده ام
از فروغ نور دينم سر ما اوحي ببين
چشم دل بگشا و بنگر سوي آيات خدا
شرکها در پيروي ملت آبا ببين
سر معراج نبي خواهي که بيني آشکار
صورت صوة علي در ليلة الاسري ببين
فيض روح القدس اگر خواهي بيابي در سخن
شعر (فيض) از بر بخوان خورشيد در شبها ببين