شماره ٧١٥: يک نگاه از تو و در باختن جان از من

يک نگاه از تو و در باختن جان از من
يک اشارت ز تو و بردن فرمان از من
جان بکف منتظر عيد لقايت تا کي
روي بنماي جمال از تو و قربان از من
سينه بهر هدف تير غمت چاک زدم
ناوک غمزه ز تو هم دل و هم جان از من
بغمم گر تو شوي شاد و بمرگم خشنود
بخوشي خوردن غم دادن صد جان از من
همه شادي شوم ار شاد مرا ميخواهي
ور غمين جور ز تو ناله و افغان از من
بوصالم چو دهي بار ز تو جلوه ناز
بفراق امر کني خوي بهجران از من
هر چه خواهي تو ازو (فيض) همان ميخواهد
هر چرا امر کني بردن فرمان از من