شماره ٧٠٢: باده در باده مست چون نشوم

باده در باده مست چون نشوم
يار ساقي ز دست چون نشوم
رخ برافروخت چون نسوزم من
قد برافراخت پست چون نشوم
بست در پيچ زلف خم در خم
پاي دل را ز دست چون نشوم
باده او هوشيار چون باشم
ساقي او مي پرست چون نشوم
اوست قبله سجود چون نکنم
اوست بت بتپرست چون نشوم
هست او من چسان نباشم نيست
هستيم اوست هست چون نشوم
دل اشکسته ميخرد دلدار
طالب اين شکست چون نشوم
گفت اگر عاشقي فنا شو (فيض)
راه عذرم ببست چون نشوم