شماره ٦٨٧: هر رنج که ميرسد بجانم

هر رنج که ميرسد بجانم
از خود رسدم اگر بدانم
از هيچکسم شکايتي نيست
از خويش بخويش در فغانم
بر من از من غمست و محنت
از بود و نبود خود بجانم
درد دل من ز غير من نيست
خود درد دل و بلاي جانم
خود سدره سلوک خويشم
خارم که بپاي خود نهادم
خار پاي خودم که با خود
يک گام شدن نميتوانم
بار دوش خودم که بر خود
پيوسته چو با خودم گرانم
از خويش اگر خلاص گردم
آن کو درو هم نايد آنم
چون (فيض) ز خويش اگر رهيدم
فرمان ده هفت آسمانم