شماره ٦٨٢: بکوي يار بي پروا گذشتيم

بکوي يار بي پروا گذشتيم
دل آنجا ماند و ما زآنجا گذشتيم
غلط کي ميتوان زآنجا گذشتن
مگر ما بيخود و بي ما گذشتيم
نه ما ماند و نه سر ماند و نه پا ماند
هم از ما هم ز سر هم پا گذشتيم
چو از يار حقيقي بوي برديم
ز هر گلدسته رعنا گذشتيم
عيان ديديم خورشيد ازل را
ز هر مه طلعت زيبا گذشتيم
حديث از شاهد و ساقي مگوئيد
که اين را خط زديم و آنرا گذشتيم
بجان و دل غم مولي گزيديم
هم از دنيا هم از عقبا گذشتيم
نمي پيچم در زهاد و عباد
هم از اينها هم از آنها گذشتيم
نه از دنيا و عقبي طرف بستيم
بمانديم اين دو را برجا گذشتيم
چو در اقليم بيجاني رسيديم
ز راه و منزل و مأوا گذشتيم
بخلوت خانه توحيد رفتيم
هم از لا و هم از الا گذشتيم
دل و جان را بحق داديم چون (فيض)
ز گفت و گو و از غوغا گذشتيم