شماره ٦٧٨: خوش آنکه بعشق تو گرفتار بميرم

خوش آنکه بعشق تو گرفتار بميرم
بيدار درين منزل خونخوار بميرم
زين خوابگه بي خبران زنده برآيم
واقف ز سراپرده اسرار بميرم
مستغرق ديدار شده در بر جانان
آسوده ز اقرار و ز انکار بميرم
در سر هوس ساقي و در دست مي لعل
در پاي خم و خانه خمار بميرم
کاري چو به از خدمت معشوقه و مي نيست
ساقي مددي کن که درين کار بميرم
بشتاب و بده يکدو سه ساغر ز پي هم
مپسند که در ميکده هشيار بميرم
خونين جگر و خسته دل و محنت هجران
جانا تو پسندي که چنين زار بميرم
آن يار بکس رخ ننمايد چه توان کرد
بگذار که در حسرت ديدار بميرم
گفتار خود اي (فيض) بکردار بيارا
مگذار که در زخرف گفتار بميرم