شماره ٦٧٠: ما ديده اشکبار داريم

ما ديده اشکبار داريم
در سينه دلي فکار داريم
دستي بجفا اگر گشائي
آهسته که شيشه بار داريم
بر آتش عشق او کبابيم
رو سرخ و درون زار داريم
چون شعله آتشيم در رقص
مستيم و هواي يار داريم
بوئي چو ز شهر يار آمد
ما روي بدان ديار داريم
ما را با شهر نيست کاري
ما کار بشهر يار داريم
زآنروز که وعده لقا کرد
ما چشم در انتظار داريم
بر مقدم يار لعل و گوهر
از ديده و دل نثار داريم
زاهد ار عشق ننگ داند
ما نيز از زهد عار داريم
تو رطل گران سبک بما ده
با خشک گران چه کار داريم
پر کن جامي که اين سر ما
چون گشت تهي خمار داريم
گر مي اينست ساقي امسال
ما دعوي غبن پار داريم
ما را تو غلام خويش مشمر
در خيل سگان شمار داريم
بر درگه تو براي عزت
خود را چون (فيض) خوار داريم